منتقد

منتقد

وبلاگی برای فریاد آزادی...
منتقد

منتقد

وبلاگی برای فریاد آزادی...

Gone Girl

نقد و بررسی فیلم دختر از دست رفته (Gone girl)



کارگردان : دیوید فینچر

فیلم نامه : گیلیان فیلین

بازیگران اصلی : بن افلک، رزاماند پایک، نیل پاتریک هریس

محصول 2014 آمریکا اقتباس از رمانی به همین نام نوشته گیلیان فیلین در 2012


 

"تصور می کنم که دارم اون جمجمه دوست داشتنی اش رو رو می شکنم و مغزش رو بیرون می ریزم. سعی می کنم به جواب هام برسم، جواب سوالهای اساسی هر ازدواجی:  به چی فکر می کنی؟ احساست چیه؟ ما چه بلایی سر همدیگه آوردیم؟"

دختر از دست رفته یک فیلم سیاه و سفید است! منظورم از سیاه و سفید نوع نمایش یا فیلمبرداری آن نیست! نوع به چالش کشیدن ازدواج و طبعات آن، دید فینچر به رسانه و بلایی که سر مردم می آورد، دارای کنتراست بسیار بالایی است که نشان دهنده بدبینی روشن او به این دو موضوع اساسی جوامع سرمایه داری و به طور ویژه معطوف در آمریکا است. هرچند فیلم اقتباسی از رمان نویسنده فیلم است و بیشتر بازتاب افکار او است، اما نمی توان نقش کارگردان را نیز در انعکاس تصورات پس زمینه فیلم نادیده گرفت. توانایی فینچر قبلاً در فیلم هایی مثل مورد عجیب بنجامین بتن، شبکه اجتماعی، هفت، باشگاه مبارزه، دختری با خالکوبی اژدها و چند فیلم مطرح دیگر مورد ارزیابی قرار گرفته و منتقدان زیادی را جذب کارهای خود کرده است.

"نیک دان" با بازی "بن افلک"، در پنجمین سالگرد ازدواجش ناگهان با یک چالش عجیب مواجه می شود : همسرش "ایمی الیت" (رزاماند پایک) ناگهان ناپدید می شود! در ادامه با بازی های رسانه ای و استفاده از دید عموم نسبت به ماوقع، نیک مسئول ناپدید شدن همسرش و حتی مضنون به قتل او شناخته می شود.

چیزی که از ابتدای فیلم توجه بیننده را به خود جلب می کند تاثیر مزه تلخی است که "ازدواج" بر کام نیک گذاشته و آن را با اولین دیالوگ از زبان او می توانیم بشنویم. خشم و نفرتی که با عشق و تعهد تلاقی می کند و زوجین را نه تنها در نیمه راه زندگی مشترک بر سر دو راهی ها مردد می گذارد، که بعضا به خطرناک ترین وجه ممکن وادار به جنگ و نابودی یکدیگر می کند. مسئله ای که در این فیلم این تراژدی را رقم می زند از بحران اقتصادی و بیکاری که گریبان این زوجِ در ابتدا عاشق را گرفته تا ارتباطات مخفیانه و خیانت، هسته متزلزل روابط را مورد هدف قرار می دهد. در این میان رسانه، همچون هیزمی این آتش را افروخته تر می سازد.

در سرتاسر ماجرا، زندگی پر فراز و نشیب ایمی و نیک را در قالب فلش بک هایی از روزهای خوش تر زندگی مشترک آن ها در نیویورک می بینیم، جایی که ایمیِ باهوش و زیبا زندگی مجللی داشت. سابقه آشنایی او با نیک که مردی روزنامه نگار از طبقه متوسط جامعه از میانه غربی آمریکا است، کاملاً زیر ذره بین فیلم قرار می گیرد: اولین دیدار آن ها و ازدواجشان در مَنهَتن، خالی شدن آهسته جیب آن ها که به واسطه بی کاری از مشاغلشان تشدید می شود و نقل مکان آن ها به زادگاه نیک در میزوری که منجر به فرو رفتن او در ناامیدی و تن پروری می شود. حال ایمی به نظر خودش در ناکجا آباد گیر افتاده و با مردی زندگی می کند که دیگر توانایی شاد کردن او را ندارد.کم کم زمزمه هایی از خشونت در خانه،کم کاری در وظایف زناشویی و بی وفایی به گوش می رسد و چهره های مرموز جدیدی پا به فیلم می گذارند، از جمله دِسی کالینگس (نیِل پَتریک هَریس)،دوست پسر سابق اِیمی و نوئِل هاثورن (کِیسی ویلسِن) که همسایه فضول آن ها است.



ورای احساس سرخوردگی که نیک را هرچه بیشتر از کانون رابطه عاطفی با همسرش دور می کند، عطش انتقام از لاابالی گری همسر، ایمی را بیشتر و بیشتر به چنگ انداختن به آخرین تار و پودهای از هم گسیخته ازدواجش ترغیب می کند. او همچون غریقی که به هر شیئی برای نجات خود دست می اندازد، حتی از ملعبه قرار دادن شهرت اش در نویسندگی و یا حتی نگاه ابزاری به داشتن فرزند فروگذار نمی کند. اینجاست که می توان کنتراستی که عنوان کردم را دید. دیدی کلیشه ای به مسئله ازدواج که اغلب در بیشتر کارهای سینمایی، زن را پایه مشکلات روابط قرار می دهد. این را می توان در به تصویر کشیدن ایمی در نقش زنی با عقده های روانی مزمن از دوران کودکی که تمام رویاهای از دست رفته اش را در کتاب "ایمی شگفت انگیز" محقق می کند دید و یا در رفتار بیمارگونه اش هنگام برقراری رابطه جنسی با مردانی که در زندگی اش بوده اند، لمس کرد. نقش قربانی به خود گرفتن هنر ایمی است! او آنقدر در ایفای این نقش تبحر دارد که حتی نگاه دلسوزانه مردم و رسانه ها را معطوف خود کرده و اتفاقات عجیب و ورای تصور زندگی اش را حتی در ذهن پلیس باورپذیر می کند.

اما علی رغم این دید زن ستیزانه، به چالش کشیدن یکی از اصلی ترین سنت های سرمایه داری یعنی ازدواج و برخورد تند فینچر در برابر رسانه و انتقاد زهرآگین او از این دو عنصر سازنده بمب های ساعتی اجتماعی، قابل تامل و در خور صحبت است. او پاسخ سوال ابتدا و انتهای فیلم را که توسط نیک مطرح می شود به سیاه ترین شکل ممکن که به طرز عجیبی به واقعیت نزدیک است، با سکانس ها و دیالوگ های مملو از حملات سنگین به سیستم حاکم، به تصویر می کشد : " چی شد که کارمون به اینجا کشید؟"

ازدواج، این قرارداد اجتماعی و البته سیاسی، از دید ایمی هم، وسیله کشتار احساسات و عواطف آدمی و مسئول سلب آزادی انسان است. ایمی سنجش نقطه ضعف های زندگی زناشویی را بحران اقتصادی و بیکار شدن طرفین می داند. مسئله ای که گریبان تقریبا تمام خانواده ها و زوجین را دیر یا زود پس از اجرایی شدن قرارداد فی مابین می گیرد. نگاه مستاصل او به ازدواج در جنگ لفظی با نیک در سکانس های پایانی فیلم یک بار دیگر ذهن بیننده را نسبت به مسئله ازدواج درگیر می کند :

نیک : ما از هم عصبانی شدیم و سعی کردیم کنترل همدیگه رو دستمون بگیریم. برای همدیگه مصیبت و درد ساختیم.

ایمی : این همون ازدواجه!



مسئله ای که اینجا جای بحث دارد تلاش برای با چنگ و دندان نگه داشتن این رابطه توسط ایمی است. نیک در اندیشه جدا شدن از ایمی است اما قید و بندهای قرارداد ازدواج او را مجبور به ادامه زندگی علیرغم میل باطنی اش می کند. قانون تقسیم اموال، مالکیت و  تسلط اقتصادی ایمی بر زندگی، خسارات جبران ناپذیر بعد از طلاق که دامن گیر خواهد بود، مشکلات عمومی ازدواج است که نه فقط در جامعه منقب به تمدن آمریکا، که در هر جامعه دیگری که زیر سلطه نظام سرمایه داری تشکیل شده ، تا مغز استخوان هر خانواده ای رسوخ می کند. اما چه چیزی تا این حد ایمی را به نگه داشتن این رابطه ترغیب می کند؟

ایمی جذابیت زن را از دید مرد حفظ تناسب اندام، زیبایی، مطیع بودن، و فاکتورهای کلیشه ای دیگر یک زن خوب می داند. فاکتورهایی که معیار سنجش زن خوب از نظر جامعه نیز هست. او به شدت از اسارت در بند این کلیشه ها ناراضی است. خود را قربانی می بیند، با درگیر شدن به بندهای قرارداد ازدواجش حس می کند به شعور و هوش و استعدادش توهین شده، حتی خود را عروسکی می پندارد که شوهرش گاهی برای سرگرمی از او استفاده می کند : "نیک هروقت هوس می کرد از من به عنوان ابزار سکس استفاده می کرد. غیر از این من براش وجود نداشتم!" اما طلاق را هم برای زن مضر می شمارد! نگاه جامعه به زن مطلقه حتی در جامعه ای مثل آمریکا نگاهی بیمار و شماتت بار است، در عوض به قول خودش آمریکایی ها عاشق زنان باردار هستند! برای او بهترین شکل بازتاب چهره اش به عنوان زنی که مورد ستم واقع شده و در نهایت حتی به قتل رسیده، بازی کردن نقش یک زن باردار مظلوم است که بازخورد خوبی هم از طرف جامعه دریافت می کند. هرچند این نقش را در انتهای فیلم به واقعیت دیگری از قید و بندهای ازدواج تبدیل کرده و نیک را مجبور به ادامه زندگی می کند. از نظر ایمی ازدواج وسیله ای است برای انتقام گرفتن از شوهر فراموشکار، خائن و تنبل. او حتی این نوع انتقام را هرسال در بازی جستجوی گنج به رخ نیک می کشد.

هرچه قدر ایمی خود را قربانی این ازدواج می داند، نیک هم خود را به همان اندازه درکالیبر دیگری فنا شده و بدبخت می شمارد. همانطور که از نظر او پدر و مادر ایمی بچگی اش را از او گرفته اند، خود ایمی آزادی را از او گرفته. ایمی با اجبار به ادامه زندگی انتقام می گیرد و نیک با رابطه پنهانی با معشوقه ای دیگر. میدان جنگی که حمله ها و ضد حمله های آن تمامی ندارد! گاه این جنگ به طرز مضحکی مثل بازی جستجوی گنجی که ایمی هرساله برای نیک ترتیب می دهد، بچه گانه و طنز می شود. اما اثرات این طنزهای زندگی مشترک گاهی تلخ تر و سنگین تر از حتی زد و خوردهای فیزیکی است. مثل تکرار عملی هرچند ساده که ایمی در ارتباط خصوصی و عاشقانه اش با نیک آن را حق خود می داند نه معشوقه جدید نیک! و یا ول انگاری و غیر مسئول بودن نیک در مسائل اقتصادی که نوعی واکنش تدافعی و حتی جاه طلبانه از طرف او است. اینها مسائل آشنای خیلی از زوج ها و ازدواج ها در دنیای واقعی است که اینک با شفافیت هرچه بیشتر و جسورانه بر پرده سینما می تازد.



پیتِر تِراوِرس (منتقد) :

" دختر از دست رفته" دِیوید فینچِر به شکل تعجب آوری خوب است و باب دل زوج هایی است که قصد دارند یک دیگر را نابود کنند. فیلمی مربوط به عصر ما است، زمانی که طلاق گرفتن کافی نیست و زوجین به فکر انتقام مرگ بار از یکدیگر هستند.

اما ازدواج تنها مورد انتقادی فینچر نیست و از دید او به خودی خود آتش این معرکه بدون حضور رسانه افروخته تر نمی شود. انتقاد زیرکانه او مدیا و حتی شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک و اینستاگرام، تاثیر زیان بار و خانه خراب کن آن را، چنان مهیج در معرض دید قرار می دهد که بعد از تمام شدن فیلم حسی از تنفر در دل بیننده متولد می شود. تنفر از رسانه! تنفر از بازی های کثیفی که از تخریب شخصیت افراد برای شهرت بیشتر و بالا بردن رقم چک های سرمایه گذاران در میان بازار داغ رقابت کمپانی های تولید اخبار زرد، به نفع خود استفاده می کند. از لبخند یک مرد در کنار تصویر گمشده همسرش در کنفرانس خبری گرفته تا عکس سلفی اجباری همان مرد با دختری که تمام فکر و ذکرش استفاده از این آب گل آلود برای بالا بردن بازدید کنندگان صفحاتش در شبکه های اجتماعی است، ضربه های مهلکی است که به ظاهر بسیار معمول و عمومی است، اما به طرز باورنکردنی زندگی افراد جامعه را دستخوش طوفان ها و تاثیرات مخرب غیر قابل جبران می نماید. کاری که رسانه در فیلم با نیک کرد و او را در نقش شوهری قاتل، لا ابالی و خرسند از غیاب همسر به جامعه معرفی کرد! نقشی که رسانه در زندگی شخصی افراد بازی می کند بسیار فراتر از یک ویدئو در یوتیوب یا عکسی در اینستاگرام است.

دختر از دست رفته تصویری از زندگی امروزی خانواده ها است. تصویری است نسبتاً واقع بینانه از جهنم زندگی مشترک، و اینکه چقدر ممکن است نیمه دیگر خود را که در گیر و دار این جهنم نمایان می شود نشناسیم! رمز و راز این فیلم اتفاقی که برای اِیمی افتاده نیست، بلکه هویت نیک و اِیمی است و آن چه که در ازدواج  کار  آن ها را به این جا کشیده است. سوالی که این زوج در ابتدا عجله ای برای پاسخ دادن به آن ندارند. فیلم نامه فِلِن بین گذشته و حال در حرکت است و گاهی به کنکاش در دفترچه خاطرات اِیمی می پردازد و سر نخ هایی که او برای نیک به جا گذاشته را بررسی می کند؛ اما در تمام این مدت داستان در چند سطح به جلو می رود و اجازه لحظه ای غفلت به بیننده نمی دهد. نهایتاً زمانی که فیلم در نیمه خود چندین نقطه عطف رو می کند، لذت دیدن آن ها نه از باب غافل گیری که بابت عمیق تر شدن داستان حاصل می شود.

فینچر در گمراه کردن بیننگان ید طولایی دارد و در این جا به عناصر اولیه فیلم کاملاً تسلط دارد. این اولین باری نیست که بیننده را در مورد آن چه که می بینیم و این که از دید چه کسی می بینیم به سوال وا می دارد. مثل بازی با تصورات بیننده در فیلم "باشگاه مبارزه" (Fight club)  و یا حرف زدن درمورد نقش رسانه ها در ایجاد وحشت در میان عوام در فیلم "زودیاک" (Zodiac) و یا بازی با زمان های موازی چونان که در فیلم "شبکه اجتماعی" (Social Network)  عمل می کند و درک ما از حقیقت را پیچیده تر می کند. اما آن چه " دختر از دست رفته" را فیلمی جان دار می کند، موضع گیری کنایه آمیز آن نسبت به قلب یک رابطه است؛ فیلم از خط باریک میان عشق و نفرت، شادی و غم حرف می زند و رفتارهای ظالمانه و سو استفاده هایی که زوج ها بعد از مدتی به دامشان می افتند را به تصویر می کشد.

فینچر همچنین برای نشان دادن خیابان ها و فروشگاه های خالی "شهر نورث کارتِج" ایالت میزوری که توسط بحران مالی سال 2008 آسیب دیده، از نماهای ثابت طوری استفاده می کند تا تاثیر این بحران مالی را در زندگی حتی خصوصی افراد به خوبی بازتاب دهد. مسئله ای که اولین سنگ بنای اختلاف در هر خانواده است.



آنچه که فیلم فینچر را کمی غیرواقع گرایانه و گیشه ای جلوه می دهد، دست انداختن به خشونت های بی حد و حصری است که در نیمه دوم فیلم شاهد آن هستیم. گرچه روابط جنسی غیر معمول و خشن روز به روز همه گیر تر می شود، اما نوع به نمایش کشیدن آن از دریچه دید نویسنده و کارگردان فیلم و آویزان کردن پلاکارد "زن روان پریش" بر گردن ایمی الیت، که نگاهی زن ستیزانه و گستاخانه به نقش زن در این سنت ارتجاعی دارد، تلاشی جز برای ربودن گیشه و هرچه مهیج تر جلوه دادن فیلم برای جذب بیننده نیست. آنچه از واقعیت دور است زدن مهر تایید بر ترسناک بودن زن در روابط زناشویی است. به تصویر کشیدن ایمی در نقش زنی نا متعادل، همیشه خشمگین، غیرمنتطقی و کوته اندیش که لحظه ای در درست بودن اعمالش شک نمی کند، در مقابل نیک که مردی است با خواست های طبیعی، سرخورده، مظلوم واقع شده و منطقی که در نهایت با پذیرفتن اشتباهاتش راه خود را به سوی قلب بیننده باز می کند، مهر تاییدی بر نقش ویران کننده زن در ازدواج های نا موفق می زند. این نگاه زن ستیز با بازی شیطانی که ایمی برای نیک ترتیب داده شروع شده، با ترور شخصیت نیک در رسانه ادامه یافته و در سکانس پایانی با تسخیر آزادی نیک و اسیر نگاه داشتن او در رابطه و با لبخندی پیروزمندانه، به اوج می رسد. یک تراژدی پر کشش و پر از خون و جنایت که کارگردان آن از دید فینچر و فلن فقط زن می تواند باشد! هرچه قدر به پایان فیلم نزدیک تر می شوی، حس تنفر از ایمی قوی تر جلوه می کند. فقط گاهی با دیالوگ هایی پراکنده از جانب ایمی، نگاهی گذرا به نقش جامعه در سرکوب حقوق برابر زن می پردازد که قدرتش آنقدر نیست که بتواند نوک پیکان را به سمت سهمی نیز که شوهر از این سناریو ظالمانه دارد معطوف کند.

استفاده بیش از حد از خشونت نیز همانطور که گفته شد چیزی ورای واقعیت می تواند باشد. دستمایه ای فقط جهت افزودن بر جذابیت ها و جلوه های ویژه سینمایی که بیننده را روی صندلی سینما نگه دارد. به هرحال فیلم در جامعه هالیوود و سینمای آمریکا تولید شده. جایی که گیشه حرف اول را می زند. اما نگاه انتقادی فیلم نیز که در نوع خود در صنعت سینمای آمریکا نو و تازه است جای تحسین دارد و قدمی است به سوی هرچه چپ تر شدن این هنر در قلب سرمایه داری جهان. نمی توان از جسارت در به تصویر کشیدن نقطه ضعف های بارز سیستم حاکم در این فیلم چشم پوشی کرد. در نهایت "دختر از دست رفته" فیلمی است که حرفی برای گفتن دارد و در کنار لحظات سرگرم کننده می تواند ذهن تماشاچی را درگیر مسائل مهم زندگی روزمره اش کند، اما فاصله ای فاحش با فیلم های رادیکال و صرف انتقادی دارد و سازندگانش نیز راهی طولانی در چرخیدن از گیشه و کلیشه به سمت دنیای واقعی و چپ گرای صنعت سینما.

                                                                                                                      سونیا راد

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد