منتقد

منتقد

وبلاگی برای فریاد آزادی...
منتقد

منتقد

وبلاگی برای فریاد آزادی...

مالنا

نقد و بررسی فیلم مالنا (2000)

کارگردان : ژوزف تورناتوره (جوزپه)

نویسنده : لوچیانو وینچنزونی

نویسنده فیلم نامه : ژوزف تورناتوره

ساخت کشور ایتالیا با بازی مونیکا بلوچی و ژوزف سالفارو (مالنا و رناتو)



            کمتر کسی است که علاقه مند به سینما و آثار سیاسی، اجتماعی و تاریخی باشد و نام فیلم "مالنا" را نشنیده باشد. نامی که با شنیدن آن ناخودآگاه در کنار شخصیت بارز فیلم مالنا، چهره نوجوان عاشق پیشه فیلم رناتو، در ذهن نقش می بندد.

فیلم در نگاه اول به پروسه ای سرخوشانه می ماند که بن مایه اش از خاطرات نوجوانی کنجکاو و عاشق شکل گرفته. فیلمی که در کنار سکانس های قاب شده با فاشیسم، درباره تب و تاب دوران بلوغ است. یکی از خیل همان فیلم های آشنای ایتالیایی که این بار به دست کارگردان سینما پارادیزو ساخته شده و ظاهری شسته رفته تر دارد. اما همین نگاه سهل انگارانه باعث می شود مفهوم واقعی فیلم از نگاه بیننده پوشیده بماند.

مالنا برخلاف ظاهرش در دسته سیاسی ترین فیلم های سال 2000 سینمای ایتالیا و کارنامه خودِ تورنتوره است. به جرأت می توان گفت این فیلم یک تلاش بلند پروازانه برای ریشه یابی روان شناختی/ اجتماعی فاشیسم ایتالیا بود که نه فیلمی سطحی و کم مایه سیاسی است و نه منش سیاسی آثاری چون Z (1968) و حکومت نظامی (1976) گوستاگاوارس را در خود دارد. اما در مقام تاثیرات عمیق و بیان انتقادات صریح اجتماعی- سیاسی بیشتر به سالو (1975، پازولینی) یا آخرین تانگو در پاریس (1972، برتولوچی) نزدیک است. آثاری که بیشتر از تلفیق مارکسیسم و فرویدیسم نشأت می گرفت، به نوعی واجد دیدگاه چپ بود و این دیدگاه در ملبسه نوستالژی و طنز به تصویر در می آمد.

مالنا کیفرخواستی علیه فاشیسم به مثابه جنبش توده ای است که با اغراق عمدی در به تصویر کشیدن رابطه جنسیت و واپس زدگی روانی، تجسمی از نقش فاشیسم در تولد آن به بیننده می دهد؛ این معنا در سکانس های شخصی و بی دیالوگ خود مالنا که در خلوت از این نگاه مالیخولیایی رنج می کشید، پررنگ تر شده و در پلانی که افسارگسیختگی یک جامعه بی هویت تحت تاثیر فاشیسم ایتالیایی، تمام نفرت خود را بر سر ضعیف ترین جزء این اجتماع خالی می کند، از گلوی مالنا با فریادهای هیستیریک رو به مردان، چون موجی توفنده پیکره این الگوریتم سخیف را می خراشد.

بیشتر شهروندان کاستلکوتو، ستایش گران پیشوا (موسولینی) تصویر شده اند که تفکر ملی گرایی و فاشیسم در سرتاسر فیلم در میان آنها موج می زند. تنها پدر رناتو چپ گراست که همیشه با خرافه های همسر کاتولیکش درگیر و مستاصل است. این از یک طرف در خفقان بودن و ضعیف بودن چپ را در دوران ظهور و گسترش فاشیسم ایتالیا به خوبی عیان می سازد و از طرفی دیگر با ضعیف جلوه دادن شخصیت پدر رناتو، قصد پنهان ساختن نقش چپ در این دوره تاریخی را دارد. گرچه تناقض موجود در رفتار او که از فاشیسم خسته و متنفر است، اما در خانه خود رفتار فاشیستی دارد، قابل تامل و یکی از نقیصه های فیلم است. این تناقض میان پلان کتک زدن رناتو به خاطر تعمیر شلوار کهنه پدر به قصد دور انداختن شلوار کوتاه و از طرفی در سکانس  همراهی کردن رناتو توسط پدر تا فاحشه خانه برای داشتن تجربه جنسی، آشکارا ذهن را درگیر می کند.



اگر از زمینه ظاهری فیلم که تصویری است از زندگی بیوه ای تنها با هزاران چشم طمع کار و عشق نوجوانی در سن بلوغ دورتر شویم، می توان شهر کاستلکوتو را نماد ایتالیا، و سرنوشتی که تورنتوره برای مالنا رقم می زند معادل سرنوشت ایتالیا و بالاخص سیسیل دانست. سرنوشت زنی که با تمام تلاشش در حفظ وقار گوشه گیرانه، دست آخر تسلیم محرومیت و فقر شده تا مکانیسم تاثیر ارزش های قالب سیستم حکومت زمانه را آشکار سازد.

یکی دیگر از ضعف های این اثر برجسته در کنار نقاط قوتش، همین تسلیم و پذیرش ناخودآگاه از طرف مالنا است که به قربانی شدن در راه مردی گری و انزوای هرچه بیشتر تن می دهد. به تصویر کشیدن زن در چنین چهره ضعیف و بی دست و پایی، هرچند به قصد مصور ساختن جنبش قدرت پرست فاشیسم، باز هم نهایت بی انصافی و ابتذال در ساخت روایتی از تاریخ زنان در دوران های بحرانی و بی هویت مانده جوامع درگیر جنگ است. این ضعف نه از آن جهت که چهره جنس زن را مخدوش می کند، بلکه بر این اساس که با نوع به تصویر کشیدن کالایی بودن او در جوامع، به نوعی ناخواسته مهر تاییدی بر جایگاه تعریف شده اش وابسته به مردان زده، که حاصل نه تنها فاشیسم ایتالیایی جنگ جهانی دوم، که مولود کاپیتالیسم در تمام جوامع قبل و بعد از این تاریخ است. این نوع دیدگاه از سکوت حزن انگیز مالنا در برابر متلک ها، دست درازی ها و نگاههای هرزه از نوجوانان شهر گرفته تا مردان عالیرتبه و درجه دار و وکیل و کاسب و بازاری شروع
می شود، در سکانس رها کردن اتوی کارش پس از شنیدن شایعه خبر مرگ شوهرش و برگزاری مراسم و به دنبال آن رها کردن کسب و کار خیاطی اش ادامه می یابد، در تسلیم شدن به راه تن فروشی برای نازی های آلمانی به اوج می رسد و در سکانس بازگشتش به شهر با سری افکنده و نگران درحالی که تکیه به بازوی همسر خود دارد (کنایه از لزوم وجود همسر برای حمایت و امنیت زن)، به پایان می رسد. شخصیت مالنا در طول فیلم زندانی زنانگی و عاطفه خانوادگی ساخت دست نظام حاکم و جامعه و اسیر نیاز به مردانگی است که طبیعت از او دریغ کرده و فرهنگ جامعة او، آن را می ستاید.

تنها در صحنه ای شاهد اعتراض این زن به نوع برخورد فاشیسم زده، بیمارگونه و سادیستی اجتماع بودیم، که اوج بی هویت بودن اجتماع را از جمله خود شخص مالنا در برهه تاریخی خروج نازی ها و ورود متفقین به ایتالیا فریاد می زد. نمادی از این بی هویتی را ابتدا در سکانس های ابتدایی فیلم و در دیالوگ فروشنده دوچرخه خطاب به پدر رناتو شاهد بودیم : (قاب دوچرخه انگلیسیه و دنده هاش فرانسویه و ترمزش... یادم نیست؟ ولی قفلش سیسیلیه..)

گرچه می توان این به تصویر کشیدن بی هویتی را ناشی از نگرش فیلمساز دانست که منش چپ بورژوازی ملی-مترقی را خاطرنشان می کند. از نظر فیلمساز جامعه باید هویت خویش را داشته و وابسته به هیچ ملت یا جامعه طبقاتی دیگری نباشد!



از این نکته که بگذریم، مرتجع بودن جامعه در سکانس ضرب و شتم مالنا توسط زنان شهر که در بند حسادت، تمام خشم خود را بر سر او خالی می کنند نیز از آن رو قابل لمس است که تا قبل از ورود متفقین، بنا به صلاح جامعه و سلطه نازیسم بر ایتالیا، تا حدودی با این خشم و حسادت مدارا کرده و به یک دادگاه نمایشی اکتفا می کنند اما با خروج ارتش آلمان جان دوباره می گیرد. سکوت مردان تماشاچی این تراژدی هم که تا قبل از آن مجیزگویان و چاپلوسان مالنا بوده و ملتمسانه خواهان رابطه ای جبری و باز هم حاصل مردی گری اجتماع بودند، این واکنش ناگهانی و برخواسته از غریزه لجام گسیخته یک بام و دو هوای جامعه را تایید می کند.

در مقابل مالنا، رناتو قرار دارد که با وجود داشتن پدر چپ گرا، وابسته به کاتولیسیسم مادر است و برای حفظ مالنا در برابر تندیس یک قدیس، شمع روشن می کند. گرچه پس از نا امیدی حاصل از سقوط مالنا، به نشانه شکستن این وابستگی و البته انتقام شکستن دل خود، دست تندیس را شکسته و بی اعتنا به ایدئولوژی حاکم بر سالن کلیسا، ظاهراً به مذهب پشت کرده و خارج می شود، اما باز در ادامه فیلم شاهد وابستگی مذهبی رناتو بودیم. این مذهب زدگی در سکانس مراسم مذهبی در خود مالنا نیز که در شمایل مریم ظاهر شده و معصومانه اشک می ریزد، دیده می شود.

رناتو که به نشانه نابالغ بودن تا میانه های فیلم شلوار کوتاه می پوشد، با نگاه های دزدکی از روزنه ای کوچک روی دیوار خانه مالنا، هر روز واقعیات پنهان در زندگی او را در می نوردد. شاید تورنتوره نگاه رناتو را به زندگی مالنا، که همیشه خالص و جدا از نگاه بیمار اجتماع و آمیخته با هیجان نوجوانی لحظه های تنهایی مالنا را زیر نظر دارد، به مثابه نگاهی عادل، بی طرف و منصفانه در حق یک زن بازسازی کرده باشد که واقعیات تلخ و سنگین انفرادی زندگی کردن زنان را به نمایش بگذارد، اما رسوخ تفکر مرد گرایانه و سلطه جو را نیز همیشه به همراه خود داشته و کاراکتر رناتو در تصویر سازی های خیالی خود و نامه هایی که هیچ گاه به دست مالنا نرسید، با جمله های "من از تو حمایت می کنم" یا کمی صبر کن تا بزرگ بشم و بتونم ازت نگهداری کنم" به همراه خود یدک می کشد. حتی رناتوی نوجوان نیز تحت تاثیر فرهنگ قالب جامعه، زن را موجودی نیازمند حمایت جنس مرد می داند.



فیلم مالنا از دیدگاهی بیان این نظریه است که مردم می توانند قلبن خوب باشند، اما عوض شدن و خوب بودن آنها در گرو فرهنگ جامعه و  نوع نظام حاکم بر آن است. مثل سکانس نهایی فیلم که مالنا پس از بازگشت به همراه همسرش به شهر، در بازار و هنگام خرید، مورد توجه و لطف همان زنانی قرار می گیرد که موی او را به نشانه فاحشه بودن قیچی کرده و او را از شهر رانده بودند. این رفتار این جمله را فریاد می زند : "در این جامعه زن به تنهایی دارای هیچ شخصیت و جایگاهی نیست! اما تو به همراه همسرت مورد احترام و علاقه ما هستی! "

فیلمساز از تاختن بر غناعت ورزی دمدمیِ سیاسی ایتالیایی ها هم غافل نیست. کسانی که با موج فاشیسم همراه و سپس به آسانی از آن جدامی شوند. مثل سردسته سوگواران سیاه پوش شهر، که پس از ورود متفقین و بازگشت نینو (همسر مالنا)، تمامی گذشته خود را انکار می کند و حتی از دست درازی به یک معلول جنگی هم ابایی ندارد؛ چرا که در جامعه ای سرشار از تناقض زندگی می کند. جامعه ای مانند دوچرخه رناتو که فرمانش انگلیسی، پدالش فرانسوی، ترمزش نامعلوم و تنها قفل و زنجیرش سیسیلی است. زنجیری که به مثابه اندیشه اجتماعی برگرفته از کاتولیسیسم عمل می کند و نشان از در بند فاشیسم و کاتولیسیسم بودن ایتالیا دارد. یعنی راه حل فاشیسم برای حل تعارض های اجتماعی که در صحنه زنده زنده سوزاندن مورچه با ذره بین توسط دوستان هم سن و سال رناتو متجلی شده و با دعا و استغفار پایان می پذیرد. و یا استناد وکیل شیاد در محکمه به این جمله که : صدای مردم، صدای خدا است!

در کل مالنا از دسته فیلم هایی است که باید دیده شود. حداقل در رده فیلم های ساخته در زمینه بازسازی تاریخ و حفره های اجتماعی ایجاد شده از سالها جنگ در جوامع، به واقعیات نزدیک تر است و در کنار نقص هایی که عموماً در بیشتر آثار فیلمسازان شاهد هستیم و یا ناشی از نگرش خاص فیلمساز است، حاوی پیام های جسورانه، بی پروا و روشنی است که با به چالش کشیدن و نقد صریح جامعه بحرانی ایتالیا و فاشیسم موسولینی که در دوران جنگ جهانی دوم بر این کشور حاکم بود، ذهن تماشاگر کنجکاو و جستجوگر را درگیر مسائل و جزئیات بیشتری می کند.


- سونیا راد

 

نقد و بررسی فیلم فریدا

نقد و بررسی فیلم فریدا (2002)

کارگردان : جولی تیمور

نویسنده : کولنسی سیگال

ساخت مشترک کشورهای کانادا، مکزیک، آمریکا 



      این فیلم درباره زندگی نقاش مکزیکی سورئالیست فریدا کالو است و از رمانی به نام فریدا : "زندگی‌نامه‌ای از فریدا کالو  (1983)" نوشته هایدن هررا اقتباس شده‌است.

فریدا زاده ۶ ژوئیه ۱۹۰۷ در کویوآکان، مکزیکوسیتی – درگذشته۱۳ ژوئیه ۱۹۵۴ در کویوآکان، مکزیکوسیتی نقاش مکزیکی و یکی از نامدارترین زنان تاریخ هنر معاصر و نیز در زمره زنان مبارز و انقلابی مورد توجه انقلابیون و فعالین حقوق زنان است. زنی که سراسر زندگی اش پر از فراز و نشیب، حادثه، مبارزه، عشق و نفرت است.

فریدا نقاشی را به کمک پدر هنرمندش و در بستر بیماری، پس از تصادفی دهشتناک که اثراتش تا پایان عمر گریبان گیرش بود، می آموزد. به دلیل عدم توانایی در حرکت، پدرش آینه ای بالای سر او و روی سقف نصب می کند و فریدا اولین اثرش را که پرتره خودش بود، به تصویر می کشد. تقریبا تمام آثار فریدا بازتابی از خودش روی بوم است.

پس از بهبودی نسبی تصمیم به ادامه نقاشی جهت امرار معاش می گیرد. نقطه عطف زندگی فریدا آشنایی او با دیگو ریورا نقاش دیوارگر کمونیست بود. ریورا با دیدن آثار فریدا وی را به ادامه این هنر تشویق می کند.

به مرور رابطه این دو عاطفی شده سرانجام به ازدواج می انجامد. ازدواجی با حاشیه های فراوان. او در آخر یک زن سوسیالیست می شود. یک نقاش سوسیالیست که در آثارش هیچ رنگی از سیاست و مبارزه نمی بینیم. آثاری که آینه تمام نمای رنج های بیشمارِ نه فقط خود او، بلکه بیشتر زنان در اعصار مختلف است.



و اما راجع به برداشت تقریبا آزادی که نویسنده و کارگردان فیلم اقتباسی فریدا از این سرگذشت داشته اند، در دو باب می توان سخن گفت؛ ابتدا به ویژگی های مثبت فیلم و سپس به نقد و چالش نواقص فیلم می پردازیم.

بیننده ای که بدون هیچ پیش زمینه سیاسی و تاریخی در ابتدا به تماشای این فیلم می نشیند، بیننده ای که کمتر با دنیای هنر و حتی مبارزه آشنایی دارد و نام فریدا نامی آشنا در قاموس اطلاعات او نیست، لاجرم فیلم را در دسته دیگر آثار بیوگرافی و درام که سینمای کلاسیک پیش تر به آن می پرداخت، قرار می دهد. اما در طی همراهی با سکانس های فیلم، به تفاوت آن با دیگر همتایانش پی می برد. تفاوتی نه در نحوه پردازش که در شخصیت خاص و متفاوت کاراکتر اصلی فیلم یعنی فریدا کالو یافت می شود.

نقشی که می توان گفت، "سلما هالک" به خوبی از پس آن برآمده. در طول فیلم بیننده با زوایای متفاوت فریدا با دیگر زنان آشنا می شود. زنی مستقل، با اراده، حساس و خستگی ناپذیر. زنی متّکی به خود که این اتّکا به نفس، در دیالوگ تاثیر گذارش هنگام مواجهه با همدردی پدر، پس از طی مراحل سخت بعد از حادثه تصادف و درحالی که با چوب زیر بغل به سختی حرکت می کند، کاملاً مشهود است :

"بذار یک چلاق متّکی به خودم باشم!"

استقلال که یکی از رکن های اصلی آزادی و رهایی زن در نظام مردسالارانه و استثمار سیستم حاکمه است، یکی از بارزه های اصلی شخصیت فریدا است. گرچه گاهاً او نیز همچون باقی زنان دستخوش احساسات و حساسیت های خاص زنانه خود می شود. اما در انتها به خاطر همین اراده و استقلال، توانایی این را دارد که میان دنیای شخصی خود و دنیای رنگارنگ و پر از زنِ همسر نقاشش تمایز قائل شده، و تلاش می کند این رفت و آمد های گاه و بی گاه و تنوع طلبانه به حریم دونفره شان کشیده نشود.

اما فشار این تحمل و استقامت در برابر بی مهری های شریک زندگی اش، او را به بستر مردان و حتی زنان دیگر
 می کشاند. انتقام هایی زنانه که مسکنی موقتی برای التیام دردهایش است. اینجاست که تمایلات جنسی متفاوت فریدا آشکار می شود. همجنس گرایی!

البته این استقامت سرانجام با اتفاقی غیرقابل بخشش از سوی فریدا شکسته می شود، و آن زمانی است که پی به رابطه جنسی دیگو با خواهر خودش برده و آن دو را در آغوش یکدیگر می یابد. این حادثه نقطه پایان ازدواج دو هنرمند شده و حتی فریدا را تا پای درخواست طلاق می کشاند. اگرچه در طول چند سال دوباره این دو زندگی مشترک را، نه چونان سابق، بلکه با دستمایه عاطفی کمتر از سر می گیرند.   

اما دو نکته در بطن این رخدادها انسان را به فکر وا می دارد. اول اینکه در نگاه اول، شکیبایی فریدا در مقابل 
بی وفایی های دیِگو، نوعی شخصیت قربانی شونده زن را تداعی می کند. این سوال در ذهن نقش می بندد که آیا حتی یک زن متفاوت نیز که با تمام سختی های زندگی به ستیز برخواسته، آزادی و تابوشکنی را سرلوحه راهش قرار داده و از هیچ ریسکی ابایی ندارد، باز هم باید در مقابل رفتارهای غیردوستانه همسر، شریک زندگی و جنسی خود سر خم کرده و کوتاه بیاید؟

اگر از زاویه ای متفاوت به قضیه بنگریم، آن طور که کارگردان نیز با همین هدف بطور خاص نوع رابطه فریدا و دیِگو را به تصویر می کشد، و البته با مطالعه زندگینامه حقیقی فریدا کالو، به تفاوت قربانی شدن و پذیرش شرایط و مفاد یک قرارداد دو نفره پی خواهیم برد.

رابطه کالو و ریورا، گرچه پس از مراسم ازدواجی غیرمتعارف و مخالف با عرف های جامعه رسمیت یافت، اما حاصل قراردادی بود که دو شخص بالغ و آگاه ، در رابطه با داشتن نوع رابطه شان با یکدیگر، به توافق رسیده بودند. برای فریدا که از قبل تنوع طلبی های دیگو را می شناخت و بر گذر زنان مختلف به بستر او واقف بود، صداقت فاکتور مهمتری از وفاداری بود. از دید او دروغ و رابطه های مخفیانه منفورتر از صداقت و رابطه های روشن و علنی است. بنابراین نمی توان گفت او قربانی این رابطه شد. اتفاقی که برای اکثریت زنان در شرایط ناآگاهانه و رابطه های مخفیانه همسر یا شریکشان می افتد و تبدیل به ضربه ای روحی و عاطفی می شود. فریدا برای پیشگیری از این ضربه جایگاه خود را به عنوان یک زن مستقل و آزاد در رابطه اش با دیگو تثبیت کرد.



گرچه نوع رابطه آزاد انسانها به خوبی توسط کارگردان به تصویر کشیده می شود، اما نوع پرداخت به ماجرا نقاط ضعفی داشت که بعدا به آن می پردازیم.

نکته دیگر رابطه فریدا با زنان دیگر بود. رفلکس هایی به نظر عام غیرعادی که فریدا در مقابل دگرخوابی های همسرش نشان می داد. در سکانس هایی که همجنس گرا بودن را یک تمایل آزاد و طبیعی و حق هر انسانی معرفی
 می کند، مرزهای روابط جنسی که همیشه یکی از تابوهای اجتماعی و اخلاقی به شمار می رفته، اینجا توسط فریدا شکسته می شود. سکس ازنظر او یک رابطه آزاد انسانی است. تمایلات همجنس گرایی بصورت بی پروا از زندگی عاطفی و جنسی فریدا به تصویر کشیده می شود. تمایلاتی که فریدا کالو نه آن را عار و نه غیر متعارف می شمارد و این اوج رهایی از گیر و دارهای اخلاقی تولید شده جوامع طبقاتی است. انسانها می توانند به یکدیگر عشق بورزند حتی به همجنس خود، بدون هیچ گونه احساس گناه و سرخوردگی. این مسئله که رابطه جنسی فقط در مرزهای اصول تعریف شده برای شرکای غیر همجنس قابل توجیه است در زندگی فریدا هیچ مفهومی ندارد. مسئله ای که همچنان در جوامع مختلف پدیده ای ناپسند و غیر معمول عنوان می یابد.

مهم نیست فریدا را بشناسی یا نه، مهم این است که بعد از تماشای این فیلم او را و رگه متفاوت زنانی از این دست را که کمتر به زندگی آنها توجه شده خواهی شناخت. زنی که زندگیش با مبارزات انقلابیون مکزیک و روسیه، تروتسکیسم و استالینیسم و سوسیالیسم گره خورده و در کنار آن هنر جزء اجین شده با زندگی اوست.

اما در کنار سکانس های جذاب فیلم که تا حدودی مقاومت و زندگی پرمخاطره فریدا کالو را به تصویر 
می کشد، نقاط ضعف و نواقص فاحشی، توجه بیننده ای را که با تاریخ کمونیسم و انقلاب روسیه و مکزیک آشنایی دارد، و یا شخصیت حقیقی فریدا کالو را به لحاظ مطالعه زندگینامه او می شناسد، به خود جلب 
می کند. در باب انتقاد صریحی که می توان بر فیلم وارد نمود، ازجمله تم عاشقانه و اغراق شده فیلم و تمرکز بر روی روابط عاطفی و جنسی بین کالو و ریورا است. موضوعی که بیننده را از اصل ماجرا و پس زمینه انقلابی زندگی این زوج و خصوصا فریدا دور کرده و به سمت روابط جنسی و عاشقانه می کشاند. فیلمی که باید تصویر گر زندگی زنی انقلابی و هنرمند باشد، به یک کلاسیک اغراق شده و درام تبدیل می شود.

گرچه تیمر (کارگردان) نگاهی گذرا به فعالیت های کمونیستی کالو و ریورا می اندازد، اما این دیدگاه به سرعت با سکانس هایی که روابط شخصی فریدا و دیگو را به چالش می کشد، تغییر می کند. حتی با ورود تروتسکی که یکی از شخصیت های نامدار و برجسته کمونیسم و انقلاب روسیه، و فردی تاثیر گذار در مسیر رسیدن به هدف سوسیالیسم بود، باز هم تغییری در روند دراماتیک فیلم بوجود نمی آورد.

بیننده ای که حداقل مطالعه را روی موضوعات سیاسی آن دوران و انقلاب روسیه داشته و با تروتسکی آشنایی داشته باشد، ناخودآگاه پس از ورود وی، انتظار سکانسهایی پرشورتر و انقلابی را می کشد. اما با کمال شگفتی با بی توجهی عمدی کارگردان به ابعاد مهم سیاسی و انقلابی تروتسکی مواجه می شود. این بی توجهی از ابتدای فیلم در توصیف زندگی کالو و ریورا نیز به روشنی به چشم می خورد.

به تصویر کشیدن اغراق آمیز شخصیت بی بند و بار دیگو ریورا نیز گوشه ای از همین انحراف سوژه است. شخصی که در زندگی حقیقی گام های مثبتی برای مبارزاتش برداشته اینجا به مردی زنباره تبدیل می شود که رابطه های آزاد را تنها از آن خود می داند.

شخصیت هایی که همیشه برای کمونیست ها، فعالان حقوق زن و حتی فمنیست ها الگوی مبارزه بودند، در اینجا به سطح افرادی شکست خورده، بوالهوس و ضعیف تنزل پیدا می کنند. نگاهی شخصی به زندگی خصوصی افرادی که در جایگاه خود تاثیرات بسزایی بر جریانات انقلابی زمان خود داشتند، به راحتی کمونیست ها و انقلابیون مبارز را، افرادی لوده، خوش گذران، همیشه شکست خورده و غیر قابل اعتماد به بیننده معرفی می کند. این بی انصافی و نگاه شخصی نقدهایی را به دنبال خود داشت که بی پرواتر از کارگردان فیلم، مبارزین مکزیک و روسیه را زیر سوال 
می برد. ازجمله  منتقدی فیلم را چنین توصیف می کند : "عاشقانه ای است درباره کمونیست های فریبکار، نقاشان دیوارگرِ اسرارآمیز و روابط عاشقانه لزبین ها!"

گذشته از چارچوب زندگینامه فریدا کالو که فیلم بر آن استوار است و البته در آن از تحلیل های تاریخی، سیاسی و هنری نیز پرهیز شده، تیمر خود با بکار بردن جلوه های ویژه و شگردهای گرافیکی توجه بیننده را به شخصی ترین زوایای زندگی کالو جلب نموده و فقط درد و رنج حاصل از فراز و نشیب های فراوان سالهای عمرش و بخصوص دردهای عاطفی او را به بیننده منتقل می کند. شگردهایی برای کمرنگ کردن نقص های سیاسی و تاریخی فیلم که حتی با بازی خیره کننده هنرپیشگان قادری چون سلما هالک (فریدا کالو) و آلفرد مولینا (دیگو ریورا) نیز جبران نمی شود. گویی وجود حفره ای در سرتاسر فیلم ذهن بیننده آگاه را به خود مشغول می کند.

بازپرداخت زندگی پرتلاطم فریدا، گرچه یک نمای کلی از زندگی واقی او به بیننده می دهد، اما حداقل انتظارات فمنیست ها و کمونیست ها را برآورده نمی کند! روابطه عاشقانه فریدا که خود یکی از سمبل های مقاومت برای فمنیسم است می تواند در سکانس هایی  فمنیست ها را خشمگین سازد. (البته با مطالعه زندگی فریدا کالو به نظر 
می رسد که خود او هیچ جبهه بندی و تمایلاتی به فمنیسم نداشته)

در کل به نظر می رسد با توجه به گرایشات و جو سیاسی حاکم بر عصر حاضر، کارگردان ترجیهش بر به تصویر کشیدن کالو و ریورا به عنوان دو هنرمند زن باره و همجنسگرا بیشتر بوده تا دو متفکر و مبارز سیاسی که زندگی شان تماماً درگیر مبارزات و تئوری انقلاب سوسیالیستی بود. نگرشی که امروز به سبک سخیفی بوسیله تیمر در رابطه با زندگی شخصیت های برجسته تاریخ مبارزات سیاسی به بیننده خورانده می شود، در بیشتر فیلم های دست راستی قبلاً نیز دیده شده بود. این نوع نگرش فیلم های ساخته شده در ژانر سیاسی- بیوگرافی را دچار مرزبندی هایی
 می کند. بطور مثال تفاوت فاحش این فیلم با ساخته های فیلم سازان دوران انقلابی دهه هشتاد میلادی، در حاشیه قرار دادن اتفاقات تاریخی و سیاسی و محوریت روابط شخصی است. ساختاری که در گذشته کاملاً متفاوت لمس 
می شد و تمرکز فیلمسازان بر وقایع تاریخی، سیاسی و هنری بود و روابط انسانی در حاشیه و تحت تاثیر چالش های بزرگ تاریخی- سیاسی قرار می گرفت.


در نهایت بدون هیچ تعصب سیاسی با دیدن این فیلم می توان اینطور استنباط کرد :

فیلم در کنار گوشزدهای کوچکی بر توانایی های یک زن در نقش های مختلف زندگی خود، یک بیوگرافی درام و عاشقانه بود که تمام تلاشش را برای کمرنگ جلوه دادن مبارزات سوسیالیستی و برجسته سازی شکست ها و نقاط ضعف مکزیک و روسیه و تضعیف شخصیت های بارز و اثرگذاری چون تروتسکی، کالو و ریورا به کار برد. شخصیت سازی هایی ماهرانه که فریدا را از جایگاه یک زن انقلابی به لزبینی رنجور و آشفته پایین کشیده و با پررنگ کردن ارتباطات مخفی تروتسکی ازجمله ارتباطی گذرا با فریدا، نقش سیاسی او را از دید بیننده مخفی می نماید : بله! فریدای مبارز این بود! ریورای پیشرو آن مرد زنباره است! این هم از تروتسکی محبوب شما!

مغلطه ای زیرکانه که با استفاده از زوایای اخلاقی زندگی خصوصی شخصیت های نامدار سیاسی و تاریخی، چهره ای جدید با مهر بی کفایتی به بیننده معرفی می کند. اصلی غیر دیالکتیک که با مبنا قرار دادن شخصیت به جای دست آوردها و فعالیت ها، خاصّ فیلمسازان، منتقدان و حتی مورخان دست راستی است. نقصی بزرگ که به چالش کشیدن آن اجتناب ناپذیر است.

در پایان اگر بخواهیم به عنوان اثری هنری، جدا از بخش تحریف شده یا نادیده گرفته شده زندگی فریدا که همانا زوایای گره خورده با انقلاب روسیه و مکزیک و سوسیالیسم بود بنگریم، با فیلمی جذاب، صحنه های بیننده پسند و یک موسیقی دلنشین مواجه می شویم. موسیقی زیبایی که از تلفیق موسیقی هموفونیک یا ارکستی با موسیقی فروکلوریک یا موسیقی محلی مکزیک ساخته شده.

فیلمی که یکی به نعل می کوبد یکی به میخ، و با خلق صحنه ها و سکانس های بدیع در تلاش است تا نظر همه را جلب کند و بخصوص برای بدست آوردن اسکار، از هیچ ترفندی روی برنگرداند.


 سونیا راد

 

 

 

 

 

                

رویای سوخته

میگذرم از مرز روشنایی..

میگذرم از مرز رویا..

حالا اینجا هستم, اینجا ته ته آرزو.. آیا خوب است؟

آیا این بود رویای من؟

دخترک کبریت فروش..!

خودم را می بینم با چند کبریت در دست.. یکی روشن میکنم و یک خاطره می سوزد..

و یکی دیگر.. خاطره پشت خاطره..




مناظر طبیعی ، عکس منظره ، عکس مناظر طبیعی ، منظره طبیعی



به تصوراتم می خندم..

بیرون باران می بارد و هوای سرد به تنم رخنه کرده..

نمیدانم غمگینم یا شاد, امیدوارم یا نا امید..

نمیدانم کجای زندگی ایستاده ام و به زندگی دیگران که آن بیرون تند تند از کنار هم بی تفاوت میگذرند, می نگرم.


کاش می شد مشتم را باز میکردم و گذشته از آن من بود..